کتاب «سیاره زاغهها» به معنای وسیع تاریخ انتقادی لحظه حال است. لحظهای که زاهدان و تهران با سائوپائولو و دهلینو سرنوشت مشترکی مییابند. این همسرنوشتی امری عمیقاً جهانی است. مایک دیویس در این کتاب نشان میدهد چگونه سرنوشت تهیدستان در شهرهای جهان سوم یکی میشود. مهم نیست که شما در قاهره، بوشهر یا کینشاسا زندگی میکنید، در هر صورت همان مسائل تهیدستان دیگر شهرها را دارید. با امیر خراسانی، مترجم «سیاره زاغهها» در مورد تصویر هولناکی که مایک دیویس در این کتاب به تصویر کشیده به گفتوگو نشستهایم که در ادامه میخوانید.
کتاب «سیاره زاغهها» میخواهد بگوید جهان با بحران مشترکی به اسم نئولیبرالیسم مواجه است؟
داستانی که از ۱۰ سال پیش مدام برای ما تکرار میشود القای این گزاره است که مشکلات شهری ما استثنایی است و فقط در ایران این مشکلها را داریم. هدف عمده سیاره زاغهها این است که به ما نشان دهد آنچه اتفاق افتاده سرنوشت غالب کشورهای جهان سوم به خاطر مدل توسعهای است که این کشورها در پیش گرفتهاند. الآن مشکلاتی مثل آلودگی هم در تهران و هم دهلی وجود دارد که نشان میدهد ما از مسائل مشابهی رنج میبریم و مادامی که در این مدل توسعه بازنگری نکنیم، بر حجم این مشکلات افزوده خواهد شد. این یک واقعیت عینی است که مدل توسعه دستراستی و نئولیبرال، زاغهگستر بوده و بیشتر شهروندان را از شهرها به حاشیه رانده است.
یعنی تأکید مایک دیویس ناظر به مسئله بحران شهری کلانشهرهاست؟
بله! و ما الآن در مورد تهران نه با یک کلانشهر بلکه بهواسطه گسترش آن از هر سو به سمت شمال و سمنان و زنجان با یک فراخشهر روبهرو هستیم. فراخشهری که در آن تمرکز جمعیتی شکل گرفته و زمین به عنوان مبنای سکونت به بازار تبدیل و ساخت و ساز به محور صنعت تبدیل شده است. بدیهی است که وقتی ما مدام در حال معامله شهر باشیم این بازار در دست ذینفعان بوده و بقیه مردم از دور بازی خارج میشوند و چنین مسائلی که امروز شاهدش هستیم در پیامد آن بهوجود میآیند.
نابودی روستاها نیز به واسطه همین مدل توسعه است؟
دقیقاً همین طور است. ما فرایند روستازدایی که از دوران انقلاب سفید پهلوی دوم آغاز شد را ادامه دادیم و اکنون به شهرهای کشاورزی رسیدهایم.
شهرهای کشاورزی چه تعریفی دارند؟
مثل شهرهای کوچک استان مرکزی و لرستان که شهر هستند ولی اقتصاد آنها کشاورزی است. نکتهای که در مورد این شهرها وجود دارد این است که حرکت آنها بهواسطه حاشیه سود کم کشاورزی به سمت ساختوساز و صنعت ساختمانی است. چالشهای بیشمار کشاورزان سبب شده حتی کشاورزان نیز به دنبال سود حاصل از ساختوساز در زمینهای کشاورزی باشند. ما داریم مدل توسعهای را پیاده میکنیم که هم علیه شهر و هم علیه روستا است.
سرانجام زاغهنشینی و نئولیبرالیسم افراطی به کجا ختم خواهد شد؟
آخرش میشود سائوپائولو. یعنی داشتن یک عده اقلیت بینهایت ثروتمند که بادیگارد و حتی سرباز دارند و با بالگرد رفتوآمد میکنند و در مقابل اکثریتی که در اقتصاد غیررسمی و مواد مخدر دست و پا میزنند یا کارگرانی که مدام از آنها بهرهکشی میشود. شهرهای ما نیز اکنون آینه تضاد در همین زمینه است، یعنی در تهران از یک طرف خیابان فرشته و از سوی دیگر هرندی و اتابک و امثال آن را داریم که در بیآیندگی دست و پا میزنند.
دیویس در این کتاب از مفهومی به نام «خیال خام خودیاری» صحبت میکند. این خیال خام خودیاری مصداق همان روان شناسی موفقیت امروزه است؟
بله. اینها بخشی از آیین نئولیبرال هستند. خیال خام خودیاری میگوید باید به جای رفتن به سمت رستگار شدن جمعی، برای رسیدن به رستگاری فردی تلاش کنیم. یعنی تکتک ما باید تلاش کنیم با دریدن دیگران، شیر این جنگل شویم. اقتصاد بازار یعنی اینقدر همدیگر را لهکنید تا سرانجام یک نفر موفق شود.
این مسئله را چگونه باید برای جامعه تبیین کرد؟
گذشت زمان لازم است تا بفهمیم رؤیایی که نئولیبرالیسم برای انسان ساخته یک فریب بوده است. همین اواخر که در دانشگاهها بحث مالیات پزشکان را مطرح کردیم با اعتراض دانشجویان پزشکی روبه رو شدیم. من تعجب میکنم دانشجویی که تا سالها قرار نیست مالیات بدهد چرا باید از طرح این موضوع اینقدر ناراحت باشد. اینها همه به خاطر رؤیایی است که برای او ساختهاند که قرار است تو با بدست آوردن ثروتی هنگفت به سعادت فردی برسی.
نگاه دیویس به مسئله استعمار و کشورهای جهان سوم از چه نوع پارادایمی است؟ آیا از منظر پارادایم شرقشناسانه است؟
استعمار چیز عجیب و غریبی نیست. اکنون قرن بیست و یکم است. استعمار یعنی همین که ما برای اینکه مستقل باشیم ۴۰ سال در تحریم هستیم. استعمار یعنی شما هشت تا ۱۲ سال مذاکره کنید و به توافق برسید ولی طرف مقابل به همان توافق نیز پایبند نباشد. استعمار یعنی همین شروط صندوق بینالمللی و بانک جهانی که برای همه کشورها از شیلی گرفته تا اندونزی نسخه یکسان میپیچد و دولتها خود را متعهد به اجرای آن میکنند و بدبخت میشوند.
در قرن گذشته دو بار انقلاب کردیم، چرا که فکر میکردیم در شأن ما نیست اینطور زندگی کنیم. ولی متأسفانه بعضاً همان طرحها و فرمولهای گذشته پیاده شد.
آیا میشود از سیطره نئولیبرالیسم و استعمار خارج شد؟
بخشی از کنش انقلابی همین است که ما فکر کنیم چطور میتوان طور دیگری زندگی کرد. ما باید دندان پوسیده توسعه را بکشیم و دور بیندازیم. ما باید به دنبال طرحهای آلترناتیو و جایگزین باشیم و از خیل این طرح و برنامههایی که فکر میکنند همه معضل ما دانش شهری است و به دنبال مدلهای نئولیبرالی هستند، خارج شویم.
نظر شما